زیاد پیش می آید که به خانه ی محمدرضا جباری سر بزنم. به قول خودش، بالاتر از خانه ی کرکس ها، لانه کرده است. جایی که از پنجره اش برای دیدن برج میلاد، باید به پایین نگاه کنی.
همیشه برای دیدن این منظره، آماده و داوطلبم. اما این بار، ماجرا فرق داشت. گفت: «سه دقیقه موسیقی پیدا کرده ام که میتوان صد بار گوشش داد».
راست میگفت. کنار هم نشستیم و شاید صد بار، بی آنکه کلمه ای رد و بدل شود، به آن موسیقی گوش دادیم. چقدر حرف داشت برای من. چقدر حرف داشت برای او. چقدر دیده ها و شنیده ها که تداعی شد.
قلم در دست گرفتم و نوشتم. از هر آنچه تداعی میشد. بی ملاحظه. بی اصلاح. بی ویرایش و سانسور.
حاصل آن متنی شد برای یک موسیقی. «قهرمان دنیای کلمات»